گر یار ما خواهی شدن، شوريده و شيدا بيا
از آدمهايي که همیشه ناله می کنند بیزار بوده و هستم. طی این چند روزه این مشمول حال خودم شده بود انگار. والا به خدا قرار نبود اینجا محلی برای درد دل و نک و نال باشد. از این پس هم نخواهد بود. به تبعیت از کلام گهربار عبید زاکانی:
روزگار ار به کام ما نبود .................. روزگار کنیم
(برای دوستانی که این شعر را انشالله نخوانده اند، خلاصه یعنی ما هم با روزگار لج می کنیم و از رو نمی رویم)
و اما در اینجا بساط کریسمس حسابی برقراره و مراکز خرید غرق نور و تزئینات زیبا و چشم نواز شده اند. حتی وقوع آتش سوزی مهیب در شمال لندن کمترین تاثيری در اتمسفر حاکم بر شهر برجای نگذاشته. یک تفاوت عمده که بین دو فرهنگ وجود داره، نگاهشون نسبت به زندگی و مرگه. البته خوشبختانه آتش سوزی اخیر هیچ خسارات جانی در بر نداشته (متاسفانه اگر ایران چنین حادثه ای رخ داده بود، اگر حداقل 20 نفر کشته نمی شدند، روز به شب نمی رسید) اما در مواردی که جامعه دچار حمله یا سانحه می شود و تلفات می دهد، این مردم برای قربانیان مراسم یادبود می گذارند، ما مراسم زجه زنی برگذار می کنیم. جالب این است که اینها هنوز برای سربازانی که بیش از دو قرن پیش در جنگ واترلو کشته شده اند نیز مراسم یادبود و بزرگ داشت برگذار می کنند، ما عوضش قبر شهدای مشروطه را اول به دستور رضا شاه پارک و بعد در زمان پسرش آتش نشانی می کنیم (آتش نشانی حسن آباد). بعد از انقلاب شکوهمند هم که قربونش برم، شیخ فضل الله نوری، صادر کننده فتاوی قتل مجاهدین مشروطه را قهرمان می کنیم و رخش را بر اسکناس بی ارزش تر از کاغز درج می کنیم. اسم یک میدان را می گذاریم ملک المتکلمین، اسم یک بزرگراه را می گذاریم شیخ فضل الله، فارق از اینکه یکی به فتوای دیگری به قتل رسیده. ظاهرا ً صرف اینکه این دو هر دو ملبس به لباس روحانیت بوده اند، برای ثبت نامشان بر خیابانهای پایتخت کفایت می کند.
اشتباه نکنیدها، من از اونهایی نیستم که حالا که آمده اند خارج، برای تحمل درد غربت دائما ً وطن را سیاه نمایی می کنند. آدمهایی که تصاویری از ایران ارائه می دهند که دود از کله شنونده بلند می شود. خیر، به عکس من عاشق زادبوم و مردمم هستم. به هر دلیلی، درست یا غلط، من با مردم خودم آشنا ترم، با آداتشون، اداهاشون، محبتهاشون و خوبی ها و بدیهاشون همه به نوعی در خود من وجود دارد و برایم مانوس است. اما این به این معنا نیست که تصویری آرمان شهر گونه از ایران داشته باشم. آرمان شهر و مدینه النبی پیش کش، اگر حداقل مدنیت و تامین در مملکت بود، 6 میلیون آواره بالفعل و دهها میلیون آواره بالقوه نداشتیم.
باقی باشد تا بعد
روزگار ار به کام ما نبود .................. روزگار کنیم
(برای دوستانی که این شعر را انشالله نخوانده اند، خلاصه یعنی ما هم با روزگار لج می کنیم و از رو نمی رویم)
و اما در اینجا بساط کریسمس حسابی برقراره و مراکز خرید غرق نور و تزئینات زیبا و چشم نواز شده اند. حتی وقوع آتش سوزی مهیب در شمال لندن کمترین تاثيری در اتمسفر حاکم بر شهر برجای نگذاشته. یک تفاوت عمده که بین دو فرهنگ وجود داره، نگاهشون نسبت به زندگی و مرگه. البته خوشبختانه آتش سوزی اخیر هیچ خسارات جانی در بر نداشته (متاسفانه اگر ایران چنین حادثه ای رخ داده بود، اگر حداقل 20 نفر کشته نمی شدند، روز به شب نمی رسید) اما در مواردی که جامعه دچار حمله یا سانحه می شود و تلفات می دهد، این مردم برای قربانیان مراسم یادبود می گذارند، ما مراسم زجه زنی برگذار می کنیم. جالب این است که اینها هنوز برای سربازانی که بیش از دو قرن پیش در جنگ واترلو کشته شده اند نیز مراسم یادبود و بزرگ داشت برگذار می کنند، ما عوضش قبر شهدای مشروطه را اول به دستور رضا شاه پارک و بعد در زمان پسرش آتش نشانی می کنیم (آتش نشانی حسن آباد). بعد از انقلاب شکوهمند هم که قربونش برم، شیخ فضل الله نوری، صادر کننده فتاوی قتل مجاهدین مشروطه را قهرمان می کنیم و رخش را بر اسکناس بی ارزش تر از کاغز درج می کنیم. اسم یک میدان را می گذاریم ملک المتکلمین، اسم یک بزرگراه را می گذاریم شیخ فضل الله، فارق از اینکه یکی به فتوای دیگری به قتل رسیده. ظاهرا ً صرف اینکه این دو هر دو ملبس به لباس روحانیت بوده اند، برای ثبت نامشان بر خیابانهای پایتخت کفایت می کند.
اشتباه نکنیدها، من از اونهایی نیستم که حالا که آمده اند خارج، برای تحمل درد غربت دائما ً وطن را سیاه نمایی می کنند. آدمهایی که تصاویری از ایران ارائه می دهند که دود از کله شنونده بلند می شود. خیر، به عکس من عاشق زادبوم و مردمم هستم. به هر دلیلی، درست یا غلط، من با مردم خودم آشنا ترم، با آداتشون، اداهاشون، محبتهاشون و خوبی ها و بدیهاشون همه به نوعی در خود من وجود دارد و برایم مانوس است. اما این به این معنا نیست که تصویری آرمان شهر گونه از ایران داشته باشم. آرمان شهر و مدینه النبی پیش کش، اگر حداقل مدنیت و تامین در مملکت بود، 6 میلیون آواره بالفعل و دهها میلیون آواره بالقوه نداشتیم.
باقی باشد تا بعد
(شعر تیتر از شهریار؛ عکس متن از آقای کورش جاویدی )