چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

ما اشتباه کردیم، خیانت نکردیم


رفیق نازنینی از برو بچه های ناب تحکیم ديشب کلی در رابطه با مطلب "هر سه اشتباه کردیم" ازم گله کرد. اگر بخواهم منصف باشم، گله اش تا حد زیادی موجه بود. برای همین لازم دانستم یک توضیحاتی بدم.
شکی نیست که در مزار آباد شهر بی تپش ما، اگر ما موردی برای مباهات یا دلیلی برای امیدواری داریم، تا حد زیادی مرهون جنبش دانشجویی و در راس آن دفتر تحکیم وحدت است. مجموعه ای که مامن و ملجای بهترین و خالص ترین فرزندان این مرز و بوم بوده، و همواره مورد ظلم و بی عدالتی. امروزه حتی در محافل روشنفکری این ذهنیت رایج شده که تحکیم در آغاز ابزار سرکوب و فشار حاکمیت در محیط دانشگاه بود و بعد دچار دگردیسی شد و به محفل نیروهای آزادیخواه تبدیل شد. این ذهنیت به نظر من غلط است. من در سالهای آغازین انقلاب سن کمی داشتم و برادرم از دانشجویان پیرو خط امام بود. حتی پدرم برای مدت کوتاهی سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام در یکی از کشورهای اروپایی بود. یکی از عزیزترین دوستان پدرم که توده ای بود و تقریبا ً از روزهای اول جنگ داوطلبانه عازم جبهه شده بود، دوشادوش با برو بچه های انجمنهای اسلامی و دانشجویای خط امامی در خط اول با خصم جنگیده بود و خاطرات زیادی از آن ایام برای ما روایت کرده است. همه اینها را گفتم که نشان دهم من با این شجره طیبه از سالهای اول انقلاب به نوعی مرتبط بوده ام. بعدها که خودم رفتم دانشگاه، تجربه دست اول پیدا کردم.
و اما در این انتخابات، من کماکان اعتقاد دارم که ما همه اشتباه کردیم و بیش از همه خودم که حداقل تا قبل از اعلام نتایج دور اول، مصر سر موضع تحریم ایستاده بودم.
واقعیت این است که ناکارآمدی مفرط آقای خاتمی، خود بزرگ بینی اصلاح طلبان حکومتی و انباشت خشم و نفرت از کنش ضد ارزشی و ضد مردمی جریانات نزدیک به بیت رهبری (مشخصا ً محفل حقانی و تا حد کمتری موتلفه) چنان انزجاری در جنبش دانشجویی ایجاد کرد که متاسفانه بدترین رویکرد را نسبت به انتخابات اتخاذ کردیم.
بله ما اشتباه کردیم، اما هرگز خیانت نکردیم. ضمن آنکه هرچند اشتباه از ما بود، اما بازنده اصلی در این ماجرا قطعا ً آنچیزی است که امروز خود را به عنوان نظام جمهوری اسلامی معرفی می کند. امروز به معنی واقعی به یمن این انتخابات از نظام تنها علی مانده و
حوض اش. باش تا صبح دولتش بدمد.

یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

درود بر شرف واحدي ها



کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کي شودش پاي بند کوره و سندان و دم
(خاقاني)

بار ديگر تهران شگفتي ساز شد و در سياه ترين ساعت شب، علم خورشيد بر دوش رانندگان زحمت کش شرکت واحد به احتزاز درآمد. در حالي که مريدان آيت الله مصباح يزدي براي قبضه قدرت مطلق خيز برداشته اند، احمدي نژاد ايران را در سراشيبي حمله خارجي قرار داده، رجال سياسي مهر سکوت بر زده و گرد مرگ بر فضاي دانشگاه پاشيده شده، ناگاه فضاي رعب پوچ ولايي به همت رانندگان شرکت واحد شکسته شد.

از بين تلاشهايي حق طلبانه اي که در سالهاي اخير در ايران صورت گرفته، اعتصاب کارکنان شرکت واحد قطعا ً يکي از اصيل ترين و موثر ترين موارد محسوب مي شود. اعتراضات دانشجويي در عين اصالت، چندان براي شهروند متوسط ايراني مفهوم و يا تاثير گذار نبود. افشاگري هاي اکبر گنجي، اسوه مقاومت و يا روشنگريهاي نوانديشاني از قيبل سروش و کديور و اشکوري باز تنها در بين اقليت روشنفکر جامعه مخاطب داشته، نه در کوچه پس کوچه هاي لب خط، مهرآباد جنوبي، خاک سفيد و نازي آباد.

اما درد شوفر واحد براي همه آشناست، از دانشجو گرفته تا دستفروش، از معلم گرفته تا زن خانه دار. بي شک رانندگان واحد به جهت ميزان امتزاج با طبقات متوسط و محروم جامعه در موقعيتي استثتايي قرار دارند که تنها با جايگاه روحانيت قبل از انقلاب قابل مقايسه است.

در اينجا لازم است نسبت به خطراتي که اينگونه تحرکات خودجوش مردمي را تهديد مي کند هشدار داده شود. تجربه وقايع سالهاي اخير، و بويژه پس از حمله به کوي دانشگاه نشان داده که جنبش مردمي در ايران بيش از هر چيز ديگر از جانب اپوزيسيون فاسد خارج نشين تهديد مي شود. در پي هر خيزشي، رجاله هاي برون مرزي مثل کرکس هاي گرسنه بالهاي آلوده شان را مي گشايند تا شايد از کیسه فعالان درون مرزي، لقمه اي باد آورده نصيب آنها شود. فرداست که نو زرتشتي هاي شاه پرست در تلويزيونهاي لوس آنجلسي اعضاي سنديکاي شرکت واحد را جان نثاران اعلي حضرت توصيف کنند. از سوي ديگر، حزب رقاصان عريان کنفرانس برلين (کومونيستهايي که از مارکس تنها موهاي آشفته و عينک گرد به ميراث برده اند) رانندگان اعتصابي را کادر سازماني خود بخوانند.

هر چند اين ادعاها با هدف جذب کمکهاي مالي براي جيب شخصي اين افراد طرح مي شود، هزينه آن در سياهچالهاي اوين از بازداشتي ها ستانده مي شود. فردا قاضي حداد بازداشت شدگان را نه به اتهام اعتصاب صنفي بلکه به اتهام خط گرفتن از رسانه هاي دشمن و توطئه عليه امين ملي محکوم مي کند. او نيز مي داند که رسانه هاي دشمن حتي روحشان نيز از اين اقدام خبر نداشته، اما به همت اپوزيسيون بهترين بهانه را براي سرکوب بدست آورده است.

خانمها و آقايان مدعي براندازي، لطفا ً خودتان را به خيزشهاي درون مرزي منتصب نکنيد. اگر ظرفيتي براي تقابل با نظام داريد (که نداريد)، لطفا ً از محل ظرفيتهاي و تحرکات عقبه هاي درون مرزي خودتان دريوزگي کنيد و ساحت جنبش هاي اصيل و خودجوش را به نغمه منحوس خودتان آلوده نکنيد.
عکس برگرفته از سایت آشوب

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

ایران ، دژ بی دفاع





چندیست که تلویزیون بی بی سی در یک مجموعه مستند، زندگی ناویان و ملولان بریتانیایی جمعی یکی از ناوشکنهای این کشور را به تصویر کشیده است. در قسمتی که امشب پخش شد، ناو مذکور ماموریت یافته بود که برای خاکسپاری اجساد جدیدا ً کشف شده یک گروه از ناویان بریتانیایی، به بندر اسکندریه در مصر سفر کند. اجساد متعلق به حدود 30 ملوان انگلیسی بود که در 1887 میلادی در جنگ با نیروی دریایی ناپلئون در مدیترانه جان باخته بودند و بقایای آنها با تلاش باستان شناسان در یک جزیره ساحلی مصر کشف شده بود. نیروی دریایی تلاش کرده بود که نوادگان ملوانان مذکور را ردیابی کند و تعدادی از آنها را برای شرکت در مراسم به اسکندریه انتقال داده بود. مراسم خاکسپاری با کلیه احترامات نظامی برگزار شد و جوخه احترام بر فراز مزارها سه سری شلیک هوایی کرد و پرچمی که بر روی تابوتها کشیده شده بود، به بازماندگان تقدیم شد. طبعا ً مشاهده این میزان احترام ملی به افرادی که بیش از صد سال پیش در خدمت کشورشان جانشان را از دست داده اند، علاوه بر تقویت روحیه نظامیان، عرق ملی را در کلیه اقشار ملت بریتانیا ارتقا می دهد.
اما متاسفانه در کشور عزیز ما ایران، وضعیت به گونه ای کاملا ً متفاوت است. هر چقدر اینها در بعد ملی برای نظامیان مقتول خود در سراسر تاریخ احترام قائل اند، حکومت ما عملا ً کلیه رشادتها ایرانیان در جنگهای قبل از انقلاب (جنگهای ایران و روسیه، جنگهای ایران و عثمانی، جنگهای ایران و امیراطوری پرتقال، الی اخر) را قلم گرفته و خط بطلان کشیده. در برخورد با شهدای جنگ تحمیلی هم، تنها از این عزیزترین جوانان به خون خفته کشور استفاده ابزاری کرده، تا جایی که متاسفانه نگاه مردم هم نسبت به شهدا منفی و حداکثر خنثی شده است. هر وقت قافیه تنگ بوده، کاروان شهدا راه انداخته اند. کارنوال تریلی های حامل تابوتها که توسط کریه ترین چهره ها ( عموما ً انصار حزب الله ) احاطه شده اند. چفیه ها و پیشانی های داغ کرده، چماغ دارهای ذوب در ولایتی که بسیاری برای فرار از خدمت نطام، به بسیج محل پیوسته و ایام به آدم فروشی و ایجاد راه بندان در خیابانهای پایتخت هدر کرده اند. متاسفانه اساتید دانشگاه امام حسین و مشاوران آقای خامنه ای روی دیگر این سکه را ندیده اند. با تلاش برای پیوند زدن قهرمانان واقعی جنگ با رژيم، نه تنها حرمتی نصیبشان نشده، بلکه حرمت آن عزیزان را هم به باد داده اند و ایران را بیش از هر زمان دیگر در مقابل تهدیدات خارجی بی دفاع کرده اند.

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۴

هر سه اشتباه کردیم!


امشب آقای بوش، رئیس جمهور آمریکا با اشاره به اظهارات اخیر آقای احمدی نژاد گفت: نگفتم ایران بخشی از محور شرارت است!

متاسفانه حکایت ما شده حکایت آن بنده خدایی که گشاد گشاد در خیابان راه می رفت. دو دانشجو پزشکی با مشاهده این طرز راه رفتن تصمیم می گیرند قدرت تشخیص بالینی خودشان را محک بزنند. یکی می گوید این مرد به واریس کشاله های ران مبتلاست و دیگری می گوید از باواسیر رنج می برد. می روند تا از خود این بنده خدا سوال کنند. خودشان را معرفی می کنند و تشخیصهایشان را می گویند تا او یکی را تصدیق کند. طرف می گوید، آقایان ما هر سه تا اشتباه کردیم. هم تشخیص هر دوی شما غلط است و هم تشخیص من که تصور می کردم گوز دارم ولی در عمل به خودم کثافت زده ام و حالا ناچار گشاد گشاد راه می روم تا خودم را به حمام برسانم.

حال در این انتخابات شوم که به روی کار آمدن آقای احمدی نژاد منتهی شد، همه اشتباه کردیم. اصلاح طلبان از ابتدا با کوبیدن و تحقیر آقای کروبی و ادامه ترور شخصیت آقای هاشمی، جنبش دانشحویی با تحریم کور انتخابات و بازی خوردن از یک مشت ساواکی خارج نشین، آقای خامنه ای با فدا کردن همه چیز به خاطر کیش شخصیت و تقلیل دادن نظام به انصار انحصار و محفل قاتلان ذوب در ولایت و از همه بدتر، ملت به خاطر لج بازی. لج بازی با سرنوشت خودش و میل همیشگی ما به قهر کردن، هزینه ندادن و مثل کودکان فکر کردن.

دور دوم که رقابت بین آقای هاشمی و آقای احمدی نژاد بود، به رفقا گفتم تمام ظرفیتها را باید در حمایت از آقای هاشمی به کار بست. گفتند آقا از اون پولها که گرفتی به ما هم سهمی بده. امیدوارم سهم پول مالیات دهنده آمریکایی از فراز آسمان شهرهایمان سر شکن نشود. البته بسیارند نا ایرانیان خارج وبعضا ً داخل کشور که به همین آرزو نشسته اند.
می گفتند با آمدن آبادگران نظام به سقوط نزدیکتر می شود. بی شک چنین شده ولی به چه قیمتی و با چه چشم اندازی. به قیمت مسعود و مریم و شورای عالی مقاومت؟ به قیمت خلق عرب الاهواز؟ به قیمت از بین رفتن همه چی؟

باشد تا همه به اشتباهاتمان اعتراف کنیم، شاید رفع بلا شود
.

دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

شرط هواداری ما شیدائي و شوريدگيست


گر یار ما خواهی شدن، شوريده و شيدا بيا
از آدمهايي که همیشه ناله می کنند بیزار بوده و هستم. طی این چند روزه این مشمول حال خودم شده بود انگار. والا به خدا قرار نبود اینجا محلی برای درد دل و نک و نال باشد. از این پس هم نخواهد بود. به تبعیت از کلام گهربار عبید زاکانی:

روزگار ار به کام ما نبود .................. روزگار کنیم
(برای دوستانی که این شعر را انشالله نخوانده اند، خلاصه یعنی ما هم با روزگار لج می کنیم و از رو نمی رویم)

و اما در اینجا بساط کریسمس حسابی برقراره و مراکز خرید غرق نور و تزئینات زیبا و چشم نواز شده اند. حتی وقوع آتش سوزی مهیب در شمال لندن کمترین تاثيری در اتمسفر حاکم بر شهر برجای نگذاشته. یک تفاوت عمده که بین دو فرهنگ وجود داره، نگاهشون نسبت به زندگی و مرگه. البته خوشبختانه آتش سوزی اخیر هیچ خسارات جانی در بر نداشته (متاسفانه اگر ایران چنین حادثه ای رخ داده بود، اگر حداقل 20 نفر کشته نمی شدند، روز به شب نمی رسید) اما در مواردی که جامعه دچار حمله یا سانحه می شود و تلفات می دهد، این مردم برای قربانیان مراسم یادبود می گذارند، ما مراسم زجه زنی برگذار می کنیم. جالب این است که اینها هنوز برای سربازانی که بیش از دو قرن پیش در جنگ واترلو کشته شده اند نیز مراسم یادبود و بزرگ داشت برگذار می کنند، ما عوضش قبر شهدای مشروطه را اول به دستور رضا شاه پارک و بعد در زمان پسرش آتش نشانی می کنیم (آتش نشانی حسن آباد). بعد از انقلاب شکوهمند هم که قربونش برم، شیخ فضل الله نوری، صادر کننده فتاوی قتل مجاهدین مشروطه را قهرمان می کنیم و رخش را بر اسکناس بی ارزش تر از کاغز درج می کنیم. اسم یک میدان را می گذاریم ملک المتکلمین، اسم یک بزرگراه را می گذاریم شیخ فضل الله، فارق از اینکه یکی به فتوای دیگری به قتل رسیده. ظاهرا ً صرف اینکه این دو هر دو ملبس به لباس روحانیت بوده اند، برای ثبت نامشان بر خیابانهای پایتخت کفایت می کند.
اشتباه نکنیدها، من از اونهایی نیستم که حالا که آمده اند خارج، برای تحمل درد غربت دائما ً وطن را سیاه نمایی می کنند. آدمهایی که تصاویری از ایران ارائه می دهند که دود از کله شنونده بلند می شود. خیر، به عکس من عاشق زادبوم و مردمم هستم. به هر دلیلی، درست یا غلط، من با مردم خودم آشنا ترم، با آداتشون، اداهاشون، محبتهاشون و خوبی ها و بدیهاشون همه به نوعی در خود من وجود دارد و برایم مانوس است. اما این به این معنا نیست که تصویری آرمان شهر گونه از ایران داشته باشم. آرمان شهر و مدینه النبی پیش کش، اگر حداقل مدنیت و تامین در مملکت بود، 6 میلیون آواره بالفعل و دهها میلیون آواره بالقوه نداشتیم.
باقی باشد تا بعد
(شعر تیتر از شهریار؛ عکس متن از آقای کورش جاویدی )

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

نحسي ايام ناگوار





یکی از بدترین شبهای عمرم را گذراندم. واقعا ً گویی از نحسي ایام ناگوار هیچ گریزگاهی نیست. چنان گسستی در پیوندها، مناسبات و پروتوکلهای حاکم بر زندگی ما ایرانیان ایجاد شده که فتح هیچ قله ای در بعد شخصی، ما را از منجلاب آن عبور نمی دهد.
یک روزی در نقطه صفر بودم، نه تحصيلاتی، نه موقعیت شغلی، نه حتی استقلال اقتصادی. امروز نسبت به آن زمان به پادشاهی رسیده ام. تحصیلات عالی، موقعیت اجتماعی و خلاصه همه مدالهایی که همه به نوعی در پی آن هستند. اما هر چه نگاه می کنم یکی دو قدم از نقطه صفر به عقب رفته ام. 10 سال پیش، فاصله من و جمع یاران تنها تا سر کوچه بود. تا خانه حسین و عباس (رفقای دانشگاه) تنها تا بهارستان و خیابون لر زاده بود. دفتر دکتر ق، پاتوق تیپ روشنفکر سر سه راه ضراب خانه بود. وقتی خیلی روحیه ام خراب می شد، 125 رو زین می کردم، زنگی به رفقا و پرسه در کوچه پس کوچه ها. از این منزل به اون منزل، ویراژی در کوچه دلداری، ساندویچی در خیابون شاه رضا، تهیه نایلونهای عرق سگی از ده متری ارامنه، ... بعضی وقتها عرفان و خاتقاه، بعضی وقتهای بحثهای سیاسی اجتماعی بی پایان، بعضی وقتها بیتی از نیما، شعری از اخوان یا شاملو، فالی به حافظ...
حالا اما عین عنتری که لوطی اش مرده بود شده ام. در شهر زیبا و وهم انگیز لندن همیشه مثل قطره ای روغن روی آبم. لعنت بر این ایام باد.

جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

صبح مه آلود لندن



بامداد امروز لندن بسیار سرد و مه گرفته بود. در ایران، ما معمولا مه و سرمای شدید را با هم تجربه نمی کنیم و تا اون جایی که من به یاد دارم، حداقل در تهران مه کم رخ می داد ولی بعضی وقتها در چله زمستون با برف همراه بود و مناظر بسیار زیبایی را پدید می آورد. در چنین روزهایی حلیم خیلی می چسپید ولی برخاستن از خواب ناز و رفتن به حلیمی در گل و شل خیابونها و صف ایستادن، همت عالی مي طلبید. متاسفانه در سالهای اخیر حلیم خوب هم متاع نایابی شده بود و فقط در برخی کبابی های سنتی جنوب شهر یافت می شد. در بین حلیمی ها، حلیم وحید (خیابان مولوی، نرسیده به میدان شاه) نسبتا ً بهتر از رقبا بود. البته حلیم مرحوم پدرش بسیار مرغوب تر بود. وجب به وجب خیابان مولوی برای من یاد آور خاطرات بسیار خوش و ارزشمند است ولی متاسفانه بسیاری از ارکان خیابان الان دیگر وجود ندارند. از جمله چلوکبابی مرحوم تمدن نژاد که کباب عالی و مرغوبی عرضه می کرد. خدایش بیامرزد. همین طور که می بینید، هر پدیده ای اینجا ناگهان فکر و روان انسان مهاجر را به عمق خاطرات خوش وطن می برد. و همه این تداعی ها معمولا ً ظرف چند ثانیه بعد از هر تجربه، از ذهن انسان عبور می کند. چی می گفتم؟ بله، لندن امروز بسیار سرد و مه گرفته بود....

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

جامعه دوپاره




شب گذشته برنامه خبری نیوز نایت بی بی سی در گزارشی از تهران به بررسی شخصیت و اندیشه های محمود احمدی نژاد پرداخت و در خلال آن با ژرف بینی خاص این رسانه، جامعه دو پاره ایران را زیر تیغ نقد برد.
خبرنگار بی بی سی بینندگان را با خود به درون منزل یک خانواده بسیجی برد که در وجود آقای احمدی نژاد قهرمان آرمانهای خود را جستجو می کردند و از آن جا، به خیابانهای مرفه نشین شمال شهر سری زد و سر و وضع عجیب و غریب برخی از جوانان مستفرنگ را در معرض دید تماشاگران قرار داد و موفق شد نظر برخی از این جوانان را از خلال انبوه موهای مژ کرده و لایه های کرم پودر بشنود.
تصاویری از ملاقات اعحاب آور آقای احمدی نژاد با آیت الله جوادی آملی که در آن وی از احاطه شدن در هاله ای از نور در مجمع عمومی سازمان ملل متحد صحبت کرده بود نیز نمکی از طنز عصبی به این گزارش افزوده بود.
اگر بخواهیم گزارش دیشب را در چند کلام جمع بندی کنیم، تصویری بود از جامعه سرگشته و دوپاره ایران که در آن از یک طرف یک فرقه مذهبی از قلات شیعه (با شیعه جعفری اشتباه نشود) بواسطه قرابت با رهبری و به اتکای مجموعه های شبهه نطامی کشور را به سمت فاجعه سوق می دهد و گروهی دیگر دچار بحران هویت که با آرايش خلیجی و ودکای قوطی آشنایی بیشتری دارند تا با ملت و فرهنگ و درد مشترک.

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

داغی دیگر بر دل تب دار تهران


از نخستین ساعات صبح امروز از طریق شبکه خبر از سقوط هواپیمای سی 130 حامل خبرنگاران مطلع شدم. تصاویر پخش شده از سیما و همچنین سایتهای خبری داخلی بسیار دل گداز است. شهرک توحید از مناطق محروم نشین منطقه آزادی محسوب می شود و من در زمان خدمت بارها ضمن ماموریت گذرم به این شهرک افتاده بود. خانواده های محترم کارمندان نیروی هوایی بخش اعظم ساکنان این شهرک را تشکیل می دهند. در این ماجرا شمار زیادی از خبرنگاران که سرنشین این هواپیما بوده اند نیز جان باخته اند و خانواده های زیادی داغ دار شده اند. من از روزهای خبرنگاری در تهران یادمه که اعزام به ماموریت با چه شوقی همراه بود و همکاران عموما برای این جور ماموریتها رقابت می کردند. امیدوارم بازماندگان قربانیان ما (ایرانیان خارج نشین) را در غمشان شریک بدانند که بی شک شریک هستیم.
متاسفانه مطمئنم از عصر امروز سوء استفاده سیاسی از این حادثه آغاز خواهد شد و رسانه های رسوای لس آنجلسی هر کدام به نوعی تلاش خواهند کرد که از این نمد برای خودشان کلاهی ببافند. شما را بخدا همه آوارگان را با این موجودات همکاسه نبینید.

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴

درود به بچه های ناب جنوب شهر


سلام یک بچه محل چاله میدانی را از غربت پذیرا باشید. چاکرتون چند سالیه جلای وطن کرده و جایی در اروپا از محل قلم زنی امرار معاش می کنه. اما علی رغم تلاش زیاد، موفق نشده از شهر و دیار خودش دل بکنه و همیشه یک جوری روحش توی کوچه های آشنای جنوب شهر تهران پلاسه.
خمیازه نکشید، سرگذشت و تجارب من به خودی خود کمابیش منحصر به فرده و اگر حوصله کنید و هر یکی دو روز یکبار به این خانقاه یک سری بزنید، ضرر نمی کنید.
از احوال رقت انگیز آوارگان سیاسی گرفته تا حس عید و عزا در غربت،از باورهای نادرست ایرانیها نسبت به جوامع غربی گرفته تا عارضه ایرانی گریزی در بین ایرانیان مهاجر، و صدها موضوع اجتماعی و فرهنگی دیگر طی روزها ، هفته ها و ماه های آینده در این فضا به بحث گذاشته خواهند شد.
قطعا ً دریافت نظرات، سوالات و ایده های شما موجب قوت قلب و قلم خواهد بود.
یا حق