از وقتی که یادم می آید، همیشه منتظر سالهای نو بودم، اعم از جلالی و قمری و میلادی. اما هنوز اون سال نویی که من چشم به راهش بودم و هستم فرا نرسیده. حکایت اون بنده خدا را حتما ً شنیده اید که هر روز می رفت یک شماره از همه روزنامه ها را می خرید، تنها عناوین صفحه اول را نگاه می کرد و بعد کلا ً دور میریخت. یکی گفت فلانی، این چه کاریه؟ طرف جواب داد منتظر خبری هستم. گفت خوب شاید در صفحات داخلی باشد، جواب داد، اون خبری که من منتظرش هستم حکما ً در صفحه اول درج می شود.
خلاصه اون خبر هنوز زیر چاپ نرفته، اما انگار به حروف چینی رسیده.
می ترسم زمانی برسه به دکه روزنامه فروشی که دیگه دیر باشه، بچه خیابانی زیر پل ری فروخته شده باشه، طناب نفس نویسنده را پشت فولکس استیشن بریده باشه، جان و مال و ناموس ملت سر چهار راه های شهر بی تپش به ثمن بخس خرید و فروش شده باشه، دختران وطن در کراچی و راس الخیمه به کنیزی رفته باشند، دین بی حرمت و علم بی عزت شده باشه،
ظاهرا ً همه اینها پیش از این تحقق یافته، حال اگر فردا صبح صادق فرا برسه، چه کسی به استقبالش خواهد رفت؟
خلاصه اون خبر هنوز زیر چاپ نرفته، اما انگار به حروف چینی رسیده.
می ترسم زمانی برسه به دکه روزنامه فروشی که دیگه دیر باشه، بچه خیابانی زیر پل ری فروخته شده باشه، طناب نفس نویسنده را پشت فولکس استیشن بریده باشه، جان و مال و ناموس ملت سر چهار راه های شهر بی تپش به ثمن بخس خرید و فروش شده باشه، دختران وطن در کراچی و راس الخیمه به کنیزی رفته باشند، دین بی حرمت و علم بی عزت شده باشه،
ظاهرا ً همه اینها پیش از این تحقق یافته، حال اگر فردا صبح صادق فرا برسه، چه کسی به استقبالش خواهد رفت؟
عکس از النا امامیان